به ويژه از دهة 1960 روابط همسران، تحولات فراواني را، در حوزه تصميم گيري در کشورهاي غربي تجربه کرده است و با فاصله ي زماني آثار خود را بر کشور هاي ديگر از جمله کشور ما نيز برجاي گذاشته است. هم اکنون بعضي از زنان ما از پذيرش اقتدار همسر احساس حقارت ميکنند و گاه به دنبال دستيابي به زمينههايي چون استقلال مالياند تا قدرت چانهزني آنان در تصميمگيريهاي خانواده را افزايش دهد.
ساختار عمودي خانواده که در آن پدر، کانون اقتدار است و تصميمگيريهاي نهايي را بر عهده دارد، رفته رفته جاي خود را به الگويي داده است که يا والدين به طور يکسان در فرآيند تصميمگيريها مشارکت ميکنند و در صورت يکي نبودن نظرات خانواده دچار هرج ومرج مي شود و يا زن در تصميمگيريها، جانشين مرد شده است و مرد صرفاً نقش خدماترساني را بر عهده دارد. پيامد جابهجايي نقشها در خانواده، از سويي افزايش احتمال کشمکش و جداييهاست و از سويي ديگر کاهش ميزان نقشآفريني مثبت زن و مردخواهد بود.
طبيعت مردانه براي سرپرستي، حمايت از خانواده و نظارت و طبيعت زنانه پشتيباني عاطفي و آرامش آفريني طراحي شده است.
الگوي برابري به مردان و زنان آموخته است تا انتظارات يکساني از يکديگر داشته باشند و نقشهاي مشابهي بيافرينند؛ اما اين موضوع براي استحکام و کارآيي خانواده زهري کشنده است. در حال حاضر برخي مشاوران خانواده در کشورهاي غربي، با پشت سر گذاشتن تجربه تلخ چهار دهه تبليغات فريبنده، بيش از گذشته به اين نکته واقف شدهاند که لازم است موقعيت رهبري در خانواده، به عهده مرد باشد و تصميمهاي نهايي را او اتخاذ کند. از نگاه آنان، هر سازماني نيازمند مديريت است و خانواده به عنوان يک نهاد پراهميت بيش از سازمانهاي ديگر نيازمند مديريت متمرکز است و زن نيز بايد با شوهر هماهنگ باشد. تنها در اين صورت است که ازدواج، تجربهاي عالي و باشکوه خواهد بود.
زن با رعايت چهار اصل پذيرش، تحسين، سازگاري وقدرداني از شوهر، ميتواند از همسرش موجودي پايبند به خانواده و حمايتگر بسازد.
زن نيازمند علاقه و محبت شديد شوهر است و شوهر محتاج تحسين و احترام، زن با رعايت چهار اصل پذيرش، تحسين، سازگاري وقدرداني از شوهر، ميتواند از همسرش موجودي پايبند به خانواده و حمايتگر بسازد.
سرعت عمل زنان در به دستگيري مسئوليتها، به کاهش انگيزه مردان براي ادارهي زندگي، تحقير و افسردگي آنان ميانجامد و رابطه عاطفي زن و شوهري را تحت تأثير قرار ميدهد. برخي مشاوران خانواده بر اين عقيدهاند که تحقير مرد باعث احساس بيهودگي در او ميشود، او را به انجام رفتارهاي بچهگانه و سخيف وا ميدارد و به پافشاري بيشتر در قبال مطالباتش ميکشاند.
به ما آموختهاند که بايد قدرت را در اقتدار جستجو کنيم؛ در حاليکه زنان موفق قدرت خود را در همراهي مييابند. اين تصور نادرست از قدرت زن در نهايت به ضعف و شکست زنان منجر ميشود.
تحولات فرهنگي در دهههاي اخير سبب شده است که مردان هم از مسئوليتهاي خود در قبال سرپرستي خانواده تا حدودي فاصله بگيرند.
عوامل متعددي در ايجاد اين حالت نقش داشتهاند که در اين ميان به تبليغات رسانهاي که آموزههاي فردگرايانه را در لباس اخلاق ميآرايند و آموزههاي مشاوران مدرن ميتوان اشارهکرد. سريال هاي طنز که مردان را بيدست و پا و محتاج مديريت و زنان را در مقام کنترلکنندگان آنان به تصوير ميکشند را نيز نبايد از نظر دور داشت.
تا به امروز در بخش خانواده در مقالات متعددي وظايف زن وشوهر را بيان کرده اند و تحت عناويني چون آداب زن داري و آداب شوهر داري و... سعي کرده اند روابط مثبت و عاطفي همسران را به تصوير بکشند اما آنچه مسلم است ،چيزي که در قوانين ديني ما تحت عنوان حقوق و تکاليف زن و شوهر آورده شده ،کوتاه ترين،مطمئن ترين و بهترين راه براي داشتن خانواده اي سالم است . موفق باشيد..